جانا به جان رسيد ز عشق تو کار ما

جانا به جان رسيد ز عشق تو کار ما شاعر : انوري دردا که نيستت خبر از روزگار ما جانا به جان رسيد ز عشق تو کار ما اي چون زمانه بد، نظري کن به کار ما در کار تو ز دست زمانه غمي شدم فرياد و نالهاي دل زار زار ما بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبي با ما به يادگاري از آن روزگار ما دردا و حسرتا که بجز بار غم نماند تا داشت روزگار ترا در کنار ما بوديم بر کنار ز تيمار روزگار امروز نيست جز غم تو غمگسار ما آن شد که غمگسار غم ما تو بوده‌اي دست قضا ببست...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جانا به جان رسيد ز عشق تو کار ما
جانا به جان رسيد ز عشق تو کار ما
جانا به جان رسيد ز عشق تو کار ما

شاعر : انوري

دردا که نيستت خبر از روزگار ماجانا به جان رسيد ز عشق تو کار ما
اي چون زمانه بد، نظري کن به کار مادر کار تو ز دست زمانه غمي شدم
فرياد و نالهاي دل زار زار مابر آسمان رسد ز فراق تو هر شبي
با ما به يادگاري از آن روزگار مادردا و حسرتا که بجز بار غم نماند
تا داشت روزگار ترا در کنار مابوديم بر کنار ز تيمار روزگار
امروز نيست جز غم تو غمگسار ماآن شد که غمگسار غم ما تو بوده‌اي
دست قضا ببست در اختيار ماآري به اختيار دل انوري نبود


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط