به کوه رفت فرود و ز چشم گشت نهان | | نماز شام چو خورشيد گنبد گردان |
به عزم خدمت درگاه پيشواي جهان | | به فال نيک برون آمديم و راي صواب |
به پيش طالع عاليش بر سپهر ميان | | به طالعي که ببسته است ز ابتداي وجود |
چو ابر گاه مسير و چو پيل گاه توان | | تکاوراني در زير زين به دولت او |
ز گوشهاشان روي هوا گرفته سنان | | ز نعلهاشان سطح زمين گرفته هلال |
نه در طبيعت آن نفرتي ز باد عنان | | نه در مفاصل اين سستيي ز بار رکاب |
جمازگان بياباننورد که کوهان | | به کوهسار و بياباني اندر آورديم |
چو پاره پاره درو خامهاي ريگ روان | | چو بيشه بيشه درو درزهاي خار و خسک |
کسي نرفته نشيبش مگر به پاي گمان | | کسي نديده فرازش مگر به چشم ضمير |
به ناوهاش درون شير شرزه از حيوان | | به غارهاش درون مار گرزه از حشرات |
ز استخوان مسافر ذخيرهاي گران | | ز تنگ عيشي بر ذروهاش برده هماي |
بجز کبودي گردون همي نداد نشان | | کسي به روز سفيد و شب سياه درو |
ز باد سر به تن در همي فسرد روان | | ز بيم ديو بدل در همي گداخت ضمير |
که يارب اين ره دلگير کي رسد به کران | | هزاربار به هر لحظه بيش گفت دلم |
زمين حضرت آن مقصد زمين و زمان | | زمان زمان دهدم آن قدر که بوسه دهم |
زمانه دارد در زير سايهي احسان | | ضياء دين خداي آنکه حسن عادت او |
که هست جوهري از عدل و عصمت يزدان | | امير عادل مودود احمد عصمي |
همي نماز برد بحر و سجده آرد کان | | بزرگ بار خدايي که طبع و دستش را |
دهد حمايتش از حادثات دهر امان | | بود عنايتش از نايبات چرخ پناه |
به خجلت از قلمش چوب موسي عمران | | به غيرت از نفسش روح عيسي مريم |
ز شير کين بستاند به شير شادروان | | ز آب گرد برآرد به ياد باد افراه |
هر آن سخن که نه در شکر نعمتش هذيان | | هر آن کمر که نه ازبهر خدمتش زنار |
سر انامل او را به ابر در نيسان | | نه ناشناسي تشبيه خواستم کردن |
چه گفت زهي غيبت و زهي بهتان | | خرد قلم بستد از اناملم بشکست |
کزين هميشه گهر بارد و از آن باران | | به ابر نيسان آخر چه نسبت است او را |
به اختيار بود جود اين و اين آسان | | به اضطرار بود بذل آن و آن دشوار |
رکاب آن چو گران شد بيا ببين طوفان | | عنان اين چو سبک شد بيا ببين نعمت |
و يا مدايح تو نقش گشته بر اذهان | | ايا محامد تو وقف گشته بر اقوال |
مدايح تو همي در نگنجدم به دهان | | محامد تو همي درنيايدم به ضمير |
تو آن کسي که نيارد به صدهزار قران | | تو آن کسي که نيارد به صدهزار قرون |
زمانه مثل تو از امتزاج چار ارکان | | سپهر مثل تو از اتصال هفت اختر |
تشبهيست ز عدل تو عدل نوشروان | | حکايتي است ز فر تو فر افريدون |
کله نهاده ز تشوير رفعتت کيوان | | کمر ببسته به سوداي خدمتت جوزا |
نفاذ امر تو بر دعوي قضا برهان | | مضاي خشم تو بر نامهي اجل توقيع |
که دست و پاي دويي درنميرسد به ميان | | قضا و امر ترا آن يگانگيست به ذات |
به پيش ديدهي وهم تو رازها عريان | | به زير دامن کين تو فتنهها مستور |
زمانه داغ هواي تو برنهاده بران | | سپهر حلقهي حکم تو درکشيده به گوش |
زمانه کيست که در نعمتت کند کفران | | سپهر کيست که در خدمتت کند تقصير |
کند شمايل حلم تو کوه را حيران | | دهد لطايف طبع تو بحر را حيرت |
که شير محتسب است اندرو و گرگ شبان | | جهان ز عدل تو يارب چه خاصيت دارد |
نهاي خداي و کف دست تست واهب جان | | نهاي نبي و سر کلک تست قابل وحي |
اگرنه جود تو بودي به رزق خلق ضمان | | قواي غاذيه را در طباع جاي نبود |
سپهر پير نيارد به جاه چون تو جوان | | جهان سفله نبيند به جود چون تو جواد |
اگر طفيلي خوان تو شان برد مهمان | | به امتلا چو قناعت شوند آز و نياز |
هزار بار حمل کرد خويش را بريان | | ز شوق خدمت خوان تو در تنور اثير |
به هرچه از بد و نيک جهان دهي فرمان | | تو آن جهان جلالي که در مراتب ملک |
زمانه زهره ندارد که آن چراست چنان | | سپهر گفت نيارد که اين چراست چنين |
وگر زمين چو موافق نياردت عصيان | | گر آسمان چو مخالف نداردت طاعت |
عنايت تو کند خارهاي اين ريحان | | سياست تو کند اختران آن اخگر |
که بد چو نيک نزايد ز دفتر حدثان | | بزرگوارا احوال دهر يکسان نيست |
بر آستان خداوند و درگه سلطان | | زمانه را به همه عمر يک خطا افتاد |
ز روي عفوش طاغي مخوان به يک طغيان | | به حکم شرعش کافر مدان به يک زلت |
نشسته بر سر پايست و بر سر پيمان | | به عذر ماضي تا کين ز خصم بستاند |
خيال نيز نبيند به خواب در زيشان | | چنان ز خواب کند بازشان که کس پس از اين |
به پالهنگ ببندند گردن الخان | | نه دير زود که خر بندگان لشکرگاه |
چنان شود که شود پوست بر تنش زندان | | چنان شود که شود موي بر تنش مسمار |
به هر مقام که باشد مکان آن شيطان | | به هر ديار که باشد مقام آن ملعون |
به نعل اسب ز خاکش برآورند دخان | | به تف تيغ ز آبش برآورند بخار |
هميشه ز وراي سپهر نيست مکان | | هميشه تا ز وراي کمال نيست کمال |
هميشه باد کمال تو ايمن از نقصان | | هميشه باد مکان تو از وراي سپهر |
نوشته نامهي عمر ترا ابد عنوان | | کشيده جامهي جاه ترا دوام طراز |