همه کس بگويد چه دانا چه نادان

همه کس بگويد چه دانا چه نادان شاعر : انوري من آن دانم و هم توانم وليکن همه کس بگويد چه دانا چه نادان که از عشق مدحت سر آن ندارم از آن التفاتي نکردم به ايشان خداوند خود خصم را نيک داند که گويم فلانکس فلانست و بهمان الا تا ز نقصان کمالست برتر من اين مايه گفتم تو باقي همي دان ز آثار ارکان و تاثير گردون الا تا ز گردون فرودند ارکان دو عيدست ما را ز روي دو معني مبادا کمال ترا بيم نقصان همايون يکي هست تشريف خسرو که خوشي و خوبيش را نيست...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
همه کس بگويد چه دانا چه نادان
همه کس بگويد چه دانا چه نادان
همه کس بگويد چه دانا چه نادان

شاعر : انوري

من آن دانم و هم توانم وليکنهمه کس بگويد چه دانا چه نادان
که از عشق مدحت سر آن ندارماز آن التفاتي نکردم به ايشان
خداوند خود خصم را نيک داندکه گويم فلانکس فلانست و بهمان
الا تا ز نقصان کمالست برترمن اين مايه گفتم تو باقي همي دان
ز آثار ارکان و تاثير گردونالا تا ز گردون فرودند ارکان
دو عيدست ما را ز روي دو معنيمبادا کمال ترا بيم نقصان
همايون يکي هست تشريف خسروکه خوشي و خوبيش را نيست پايان
به جانت که گر بي‌خبرهاء خيرتمبارک دگر عيد اضحي و قربان
زبان بود در کامها بي‌تو خنجرخبر داشت کس را تن از دل دل از جان
يکي از تف سينه در قعر دوزخنظر بود در ديده‌ها بي‌تو پيکان
ز بس خار هجر تو در ديده و دليکي از نم ديده در موج طوفان
چنان روز بر ما سيه کرد بي‌توز خونابه رخسارها چون گلستان
از آن بيم کز کافريهاي گردونکه کس‌مان نديدي سپيدي دندان
دعاگوي جان تو خلقي موحدنبايد که کاري رود نابسامان
کدامين سعادت بود بيشتر زينمددخواه جاه تو شهري مسلمان
مگر طاعتي کرده بودست خالصکه باز آمدي در سعادات الوان
اگر اين نبودست آلوده گشتستزمين سمرقند در حق يزدان
که مستوجب فرقتت شد سه ماه اينزمين خراسان به نوعي ز عصيان
ايا چرخ در پيش قدر تو والهکه مستسعد خدمتت شد سه ماه آن
تويي آنکه در مجلست بخت ساقيو يا ابر در پيش دست تو حيران
به کوي کمال تو در، عقل ناقصتويي آنکه بر درگهت چرخ دربان
کند حل و عقد تو بر چرخ پيشيبه خوان سخاي تو بر، جود مهمان
زمين هرکجا امن تو نيست فتنهدهد امر و نهي تو بر دهر فرمان
کمر پيش حکم تو بربسته جوزاجهان هرکجا عدل تو نيست ويران
اثرهاي کين تو چون نحس عقربکله پيش قدر تو بنهاده کيوان
ز مسطور کلکت شود مرده زندهنظرهاي لطف تو چون سعد ميزان
زهي فکرتت اختران را مدبرمگر در دوات تو هست آب حيوان
به تشريف اقبال اگر برکشيدتزهي دامنت آسمان را گريبان
ز عالم تويي اهل اقبال گردونچه سلطان عالم چه گردون گردان
منزه بود حکم گردون ز شبهتز گيتي تويي اهل تشريف سلطان
از آن دم که چشم بد روزگارممجرد بود راي سلطان ز طغيان
گمانم به لطفت همين بود کاريز چشم خداوند کردست پنهان
گماني ازين به يقين شد نشايدمرا پيش خدمت به اعزاز و احسان
نگر تا نداني که تاخير بندهاميدي از اين به وفا کرد نتوان
به ذات خداوند و جان محمددر اين آمدن بود جز محض حرمان
به تاکيد هر حکمي از شرع ايزدبه تعظيم اسلام و اجلال ايمان
به حق دم پاک عيسي مريمبه تغيير هر حرفي از نص قرآن
به تيمار يعقوب و ديدار يوسفبه حق کف دست موسي عمران
به جود کف راد دينار بخشتبه تقوي يحيي و ملک سليمان
به نور دل پاک اسرار بينتکه بر نامه‌ي رزق خلقست عنوان
که در مدتي کز تو محروم بودمکه بر دعوي آفتابست برهان
نفس کرده بر رويم اشک فسردهجهان بود بر جان من بند و زندان
دلي پر مواعيد تاييد يزداناسف کرده در جانم انديشه بريان
تن از ايستادن به خانه شکستهسري پر اراجيف وسواس شيطان
تو داني که تا يک نفس بي‌تو باشمدل از بازگشتن ز خدمت پشيمان
کنون نذر عهدي بکردم بکليدلي بايد از سنگ و جاني ز سندان
که تا دست مرگم گريبان نگيردکه باطل نگردد به تاويل و دستان
حديث نکوخواه و بدخواه گفتنمن و دامن خدمت و دست پيمان
طريقي قديميست و رسمي مکدبه مدح اندرون باز بردن به ديوان
بسي سال بودست آسان و آسانسه ماهه فراقت بر اهل خراسان
بدين عيد بادت قدر محمدت خوانبدان عيد بادت قضا تهنيت‌گو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.