چو شاه زنگ برآورد لشکر از ممکن

چو شاه زنگ برآورد لشکر از ممکن شاعر : انوري فرو گشاد سراپرده پادشاه ختن چو شاه زنگ برآورد لشکر از ممکن شب سياه فرو هشت خيمه را دامن چو برکشيد شفق دامن از بسيط هوا منير چون رخ يار و به خم چو قامت من هلال عيد پديد آمد از کنار فلک وراي قوت ادراک در لباس سخن نهان و پدا گفتي که معني‌ايست دقيق چنان نمود که از کشت‌زار برگ سمن خيال انجم گردون همي به حسن و جمال يکي چو لعل بدخشان يکي چو در عدن يکي چو فندق سيم و يکي چو مهره‌ي زر به کام فکرت و...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چو شاه زنگ برآورد لشکر از ممکن
چو شاه زنگ برآورد لشکر از ممکن
چو شاه زنگ برآورد لشکر از ممکن

شاعر : انوري

فرو گشاد سراپرده پادشاه ختنچو شاه زنگ برآورد لشکر از ممکن
شب سياه فرو هشت خيمه را دامنچو برکشيد شفق دامن از بسيط هوا
منير چون رخ يار و به خم چو قامت منهلال عيد پديد آمد از کنار فلک
وراي قوت ادراک در لباس سخننهان و پدا گفتي که معني‌ايست دقيق
چنان نمود که از کشت‌زار برگ سمنخيال انجم گردون همي به حسن و جمال
يکي چو لعل بدخشان يکي چو در عدنيکي چو فندق سيم و يکي چو مهره‌ي زر
به کام فکرت و انديشه از وطن به وطنبه چرخ بر به تعجب همي سفر کردم
مجاوري نبد از اهل آن ديار و دمنبه هيچ منزل و مقصد نيامدم که درو
دراز عمر و قوي هيکل و بديع بدنمقيم منزل هفتم مهندسي ديدم
نهاده تخته‌ي مينا و خامه‌ي آهنبه پيش خويش باري حساب کون و فساد
به روي و راي منير و به خلق و خلق حسنوزو فرود يکي خواجه‌ي ممکن بود
ضمير پاکش چون راي زيرکان روشنخصال خويش چون روي دلبران نيکو
که گاه کينه ببندد زمانه را گردنبه پنجم اندر زايشان زمام‌کش ترکي
به تير موي شکاف و به تيغ شير اوژنبه گرز آهن‌ساي و به نيزه صخره‌گذار
بنفشه زلف و سمن عارضين و سيم ذقنفرود ازو بدو منزل کنيزکي ديدم
که با نواي حزينش همي نماند حزنرخش زمي شده چون لعل و بربطي به کنار
که بود در همه فن همچو مردم يک فنوزان سپس به جواني دگر گذر کردم
بديهه شعر همي گفت بي‌زبان و دهنصحيفه نقش همي کرد بي‌دوات و قلم
روان چو نور خرد در روان اهريمنخدنگهاي شهاب اندر آن شب شبه گون
که پيش يک صنمستي به سجده در دو شمننجوم کرکس واقع بجدي درگفتي
مجره از بر اين کوژپشت پشت‌شکنز بس تزاحم انجم چنان نمود همي
در سراي و ره بارگاه صدر زمنکه روز بار ز ميران و مهتران بزرگ
مدار داد و ديانت قرار فرض و سننجلال دين پيمبر عماد دولت و ملک
نظام ملک چنان کز نظام ملک حسنجهان فضل ابوالفضل کز کفايت اوست
شکال شير شکارست و پشه پيل‌افکنسپهر قدري کاندر زمين دولت او
به شاخ دولت او ناگذشته باد فتنبه پاي همت او نارسيده دست ملک
نه شير چرخ ز سهمش چشيده طعم وسننه ثور دهر ز عدلش کشيده رنج سپهر
ضمير دشمن او در درون پيراهنز بيم او بتوان ديد در مظالم او
چنانکه بر رخ عناب و در دل روينز تف هيبت او در دلش ببندد خون
به جاي قدر رفيعش فرود قدر پرنبه جنب راي منيرش سياه‌روي خرد
دفين دريا زيف و زبان عقل الکنبه پيش دستش و طبعش گه سخا و سخن
بر آن دگر نتوان بست بخل را به رسناز آن جدا نتوان کرد جود را به حسام
روايتي است از آن دست ابر در بهمنحکايتي است از آن طبع آب در دريا
گهر ز صحبت آن دست يافتست ثمنهنر ز خدمت آن طبع يافتست شرف
و يا به مدح تو بگشاده گيتي توسنابا به پيش تو دربسته گردش ايام
يکي هزار زبان بي‌نصيب چون سوسنيکي هزار کمر بي‌طمع چو کلک شکر
جهان چنان که به جانست زندگاني تنجهان تنست و تو جان جهان و زنده بتست
ز بهر جشن تو آبستن است شش مسکنبه فر بخت تو دايم به شش نتيجه‌ي خوب
شجر به ميوه و خارا به زر و خار به منصدف به گوهر و نافه به مشک و ني به شکر
به رنگ زر عيار و به عهد سرو چمناز آن سبب که چو اعداء و اولياء تواند
ز شرم اين بود اين زرد روي در معدنز فر اين بود آن سرفراز در بستان
ز بهر مالش بدخواه تست آبستنز بهر رتبت درگاه تست زاينده
محيط گنبد گردان به گونه گونه محنبسيط مرکز هامون به گونه گونه گهر
مخالفت ز گزاف زمانه‌ي ريمناگرچه قارن و قارون شود به قوت و مال
به باد بردهدش هم زمانه چون قارنبه خاک درکندش هم ستاره چون قارون
زبان لال و لب پژمريده‌ي دشمنوگر ز غبطت و غيرت به شکر تو ترنيست
چو سال و ماه به توفيق ايزد ذوالمناز آن چه نقص تواند بدن کمال ترا
از آن زمان که ترا تر شده است لب به لبنبه مدحت تو زبان زمانه تر بودست
هماره تا که کند ابر گريه و شيونهميشه تا که کند باد جنبش و آرام
به باد بذل تو بر باد ملک را خرمنبه ابر جود تو در باد خلق را روزي
مخالفان تو همواره جفت محنت و رنموافقان تو پيوسته يار نعمت و زر
به شکر ريت او رايت نشاط بزنچو طبل رحلت روزه همي زند مه عيد
هزار بيخ خلاف از زمين ملک بکنهزار عيد چنين در سراي عمر بمان


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.