ز روزگار به يک نامهي تو خرسندم شاعر : انوري که در دعا همه آن خواهم از خداوندم ز روزگار به يک نامهي تو خرسندم غمم چراست که از تو به نامه خرسندم شنيدهام که به خرسند کم گرايد غم چرا که بيتو همي عمر و عيش نپسندم ز هرچه باشد خرسند را بسنده بود صفت نديدم از اين به چو دل برافکندم مرا و حال مرا بيجمال طلعت تو به جان تو که به ديدارت آرزومندم چنانکه تشنه به آب حيات و مرده به جان