اي دل، از هجران او زارم همي بايد گريست

اي دل، از هجران او زارم همي بايد گريست شاعر : اوحدي مراغه اي تر ک خفتن کن، که بيدارم همي بايد گريست اي دل، از هجران او زارم همي بايد گريست ياريي‌ده، کز غم يارم همي بايد گريست در بلا پيوسته يارم بوده‌اي، امروز نيز آن چنان باري که صد بارم همي بايد گريست بار ديگر بر دل ريش منست از هجر او با دل پرخون و پرخارم همي بايد گريست خار و خون مي‌دارم اندر دل ز چشم مست او چون نمي‌سوزد، به ناچارم همي بايد گريست چاره کردم تا: دلش بر من بسوزد ساعتي بر چينين...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي دل، از هجران او زارم همي بايد گريست
اي دل، از هجران او زارم همي بايد گريست
اي دل، از هجران او زارم همي بايد گريست

شاعر : اوحدي مراغه اي

تر ک خفتن کن، که بيدارم همي بايد گريستاي دل، از هجران او زارم همي بايد گريست
ياريي‌ده، کز غم يارم همي بايد گريستدر بلا پيوسته يارم بوده‌اي، امروز نيز
آن چنان باري که صد بارم همي بايد گريستبار ديگر بر دل ريش منست از هجر او
با دل پرخون و پرخارم همي بايد گريستخار و خون مي‌دارم اندر دل ز چشم مست او
چون نمي‌سوزد، به ناچارم همي بايد گريستچاره کردم تا: دلش بر من بسوزد ساعتي
بر چينين طالع، که من دارم، همي بايد گريستطالعي دارم، که بر من خار گرداند سمن
لاجرم هم خود بدين کارم همي بايد گريستدوري از دلدار بد کارست و من خود کرده‌ام
اندکي کمتر، که بسيارم همي بايد گريستآخر، اي چشم، اين چه توفانست؟ خونم ريختي
چند روزي اوحدي‌وارم همي بايد گريستچند شب چون ديگران ناليدم از هجرش، کنون


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط