دوش چون چشم او کمان برداشت شاعر : اوحدي مراغه اي دلم از درد او فغان برداشت دوش چون چشم او کمان برداشت غيرتش بندم از زبان برداشت حيرت او زبان من در بست صبح چون ظلمت از جهان برداشت بنشينم به ذکر او تا صبح ساقي آن ساغر گران برداشت مطرب آن نغمهي سبک برزد بت من پرده از ميان برداشت مي و مطرب چو در ميان آمد بنشست و قلم روان برداشت چون بديد اين تن روان رفته وز دلم نسخهي دهان برداشت از تنم رسم آن کمر برزد تن آشفته دل ز جان برداشت ...