دل اسير حلقه‌ي آن زلف چون زنحير شد

دل اسير حلقه‌ي آن زلف چون زنحير شد شاعر : اوحدي مراغه اي تن ز استيلاي هجر آن پريرخ پير شد دل اسير حلقه‌ي آن زلف چون زنحير شد نوک مژگانش ز بهر کشتن من تير شد چون کمان بشکست پشت عاليم را در فراق از براي آن تنم چون موي و دل چون قير شد نيست جز سوداي زلف همچو قيرش در سرم آب چشم من رواني رفت و دامن گير شد دوش مي‌گفتم: برون آيم، بگيرم دامنش بعد از آن عمر درازم در سر تعبير شد يک شب از شبهاي هجران زلف او ديدم به خواب دشمن من بر لب شيرين او چون مير...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دل اسير حلقه‌ي آن زلف چون زنحير شد
دل اسير حلقه‌ي آن زلف چون زنحير شد
دل اسير حلقه‌ي آن زلف چون زنحير شد

شاعر : اوحدي مراغه اي

تن ز استيلاي هجر آن پريرخ پير شددل اسير حلقه‌ي آن زلف چون زنحير شد
نوک مژگانش ز بهر کشتن من تير شدچون کمان بشکست پشت عاليم را در فراق
از براي آن تنم چون موي و دل چون قير شدنيست جز سوداي زلف همچو قيرش در سرم
آب چشم من رواني رفت و دامن گير شددوش مي‌گفتم: برون آيم، بگيرم دامنش
بعد از آن عمر درازم در سر تعبير شديک شب از شبهاي هجران زلف او ديدم به خواب
دشمن من بر لب شيرين او چون مير شدچون غلامان جان من بر لب ز تلخي مي‌رسيد
اوحدي را ناله از سوداي او چون زير شدهمچو زر شد کار بسياران ز لعل او ولي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط