دي رفتم اندر کوي او سرمست، ناگه جنگ شد

دي رفتم اندر کوي او سرمست، ناگه جنگ شد شاعر : اوحدي مراغه اي امروز زانم تنگدل کان جاي بر وي تنگ شد دي رفتم اندر کوي او سرمست، ناگه جنگ شد باز آن بت دلجوي من، بنگر: چه شوخ و شنگ شد؟ گويد به مستي: سوي من، منگر، مرو در کوي من منشان بر آتش خويش را، ايدل، که کار ازينگ شد هر دم چو ازينگي دگر خواهد دل ما سوختن تا لاجرم در عشق او نامي که ديدي ننگ شد پندي که نيکو خواه من، مي‌داد بد پنداشتم اي ناله، بر خرچنگ شو، کان ماه در خرچنگ شد رفت آن نگار خانگي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دي رفتم اندر کوي او سرمست، ناگه جنگ شد
دي رفتم اندر کوي او سرمست، ناگه جنگ شد
دي رفتم اندر کوي او سرمست، ناگه جنگ شد

شاعر : اوحدي مراغه اي

امروز زانم تنگدل کان جاي بر وي تنگ شددي رفتم اندر کوي او سرمست، ناگه جنگ شد
باز آن بت دلجوي من، بنگر: چه شوخ و شنگ شد؟گويد به مستي: سوي من، منگر، مرو در کوي من
منشان بر آتش خويش را، ايدل، که کار ازينگ شدهر دم چو ازينگي دگر خواهد دل ما سوختن
تا لاجرم در عشق او نامي که ديدي ننگ شدپندي که نيکو خواه من، مي‌داد بد پنداشتم
اي ناله، بر خرچنگ شو، کان ماه در خرچنگ شدرفت آن نگار خانگي در پرده‌ي بيگانگي
بيچاره از سرکوب پر حيران و گيج و دنگ شداز بس که کردم سرزنش دل را به ياد آوردنش
چشمم به خونش رنگ زد، چون روي من بي‌رنگ شدجام دلم بر سنگ زد، چون بر دو زلفش چنگ زد
جانم چو زنگي در طرب، زان باده‌ي چون زنگ شددارم خيال او به شب، زان باده‌ي رنگين لب
کي بي‌پريشاني بود، دل، کو به زلف آونگ شد؟اي اوحدي، عيبش مکن، گر دل پريشاني کند


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط