يوسف ما را به چاه انداختند شاعر : اوحدي مراغه اي گرگ او را در گناه انداختند يوسف ما را به چاه انداختند کارواني را به راه انداختند و آنگه از بهر برون آوردنش سالها در آه آه انداختند از فراق روي او يعقوب را در بها سيم سياه انداختند چون خريداران بديدندش ز جهل باز در زندان شاه انداختند شد به مصر و از زليخا ديدنش تختش اندر بارگاه انداختند خواب زندان را چو معني باز يافت خلعت« ثم اجتباه» انداختند شد پس از خواري عزيز و در برش برقعي بر...