ز دور ار ترا ناتواني ببيند شاعر : اوحدي مراغه اي تني مرده باشد، که جاني ببيند ز دور ار ترا ناتواني ببيند رخت را به شادي زماني ببيند کجا گنجد اندر زمين؟ عاشقي کو که سر بر چنان آستاني ببيند کسي را رسد لاف گردن کشيدن عجب گرد گر خان و ماني ببيند! غريبي که شد شهر بند غم تو که هر دم ترا با گراني ببيند دل من سبک چون نگردد ز غيرت؟ که همچون تو سرو رواني ببيند سر باغ و بستان نباشد کسي را که او هم ز وصلت نشاني ببيند مران اوحدي را ز پيشت چه...