آن چشم مست بين، که دلم گشت زار ازو شاعر : اوحدي مراغه اي اي دوستان، بسوخت مرا، زينهار ازو! آن چشم مست بين، که دلم گشت زار ازو بر دل نميشود متصور گذار ازو گرد از تنم به قد برآورد و همچنان پيغام من بگوي و سلامي بيار ازو گر پيش او گذار کني، اي نسيم صبح گردد دل شکستهي ما به اختيار ازو او گر به اختيار دل ما رود دمي زانگه مرا هميشه بس اين افتخار ازو روزي به لطف اگر سگ کويم لقب نهد شرط آن بود که: باز نگردد ز خار ازو هر کس که با درخت گلي دوستي...