دل جفت درد و غم شد زان ديلمي کلاله شاعر : اوحدي مراغه اي گل را قبول کم شد زان روي همچو لاله دل جفت درد و غم شد زان ديلمي کلاله ماه چهارده شب، حور دو هفت ساله بس غصه داد و رنجم،زان منزل سپنجم همچون ز شب ثريا، يا خود ز ميغ ژاله زان زلف همچو زندان، تابنده در دندان چشم غزال دارد، رخسارهي غزاله ماهي که ميسرايم در شوقش اين غزلها جز روي او نيايد شاهد درين قباله گر حجت غلامي خواهد ز من لب او زيرا نکرده بودم بحثي در آن رساله از نامهي فراقش...