در سر و سراي خود نگذاشتم الاالله
در سر و سراي خود نگذاشتم الاالله
شاعر : اوحدي مراغه اي
وندر دل وراي خود نگذاشتم الاالله در سر و سراي خود نگذاشتم الاالله وز خار به جاي خود نگذاشتم الاالله از غير به جاي او نگذاشت کسي را دل کز گرد و گياي خود نگذاشتم الاالله کي تازه توان کردن پيوند من و دنيي؟ در ارض و سماي خود نگذاشتم الاالله تا ارض و سماي من خالي شود از من هم من کز من و ماي خود نگذاشتم الاالله از ما و ز من غيري مشکل بهلم چيزي از گفتن لاي خود نگذاشتم الاالله در گفتن « لا» هر کس بگذشت ز چيزي، من زيرا که بهاي خود نگذاشتم الاالله از خلق بهاي من مستان چو شوم کشته در خانه براي خود نگذاشتم الاالله من چون ز براي او هم خانهي دين گشتم در دلق و قباي خود نگذاشتم الاالله بر لوح لواي دل ننگاشم الا «هو» کز عين بقاي خود نگذاشتم الاالله چون اوحدي ار باقي مانم نه عجب، زيرا