پديد نيست اسيران عشق را خانه

پديد نيست اسيران عشق را خانه شاعر : اوحدي مراغه اي کجاست بند؟ که صحرا گرفت ديوانه پديد نيست اسيران عشق را خانه که خسته شد جگر آشنا و بيگانه چنان ز فرقت آن آشنا بناليدم مرو دلير، که بيرون نمي‌بري دانه نخست گفتمت: اي دل، به دام آن سر زلف گرم رسد به دو زلف تو دست چون شانه چه سنگ غصه که بر سر زنم حسودان را! پديد نيست که کامم برآوري، يا نه ؟ به نقدم از همه آسايشي برآوردي مکوب در، که کسي نيست اندرين خانه گرت شبي به سر کوي ما گذار افتد چو...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پديد نيست اسيران عشق را خانه
پديد نيست اسيران عشق را خانه
پديد نيست اسيران عشق را خانه

شاعر : اوحدي مراغه اي

کجاست بند؟ که صحرا گرفت ديوانهپديد نيست اسيران عشق را خانه
که خسته شد جگر آشنا و بيگانهچنان ز فرقت آن آشنا بناليدم
مرو دلير، که بيرون نمي‌بري دانهنخست گفتمت: اي دل، به دام آن سر زلف
گرم رسد به دو زلف تو دست چون شانهچه سنگ غصه که بر سر زنم حسودان را!
پديد نيست که کامم برآوري، يا نه ؟به نقدم از همه آسايشي برآوردي
مکوب در، که کسي نيست اندرين خانهگرت شبي به سر کوي ما گذار افتد
چو اوحدي هوسي مي‌پزد جداگانهنه من اسير تو گشتم، که هر کرا بيني


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط