اي در غم عشقت مرا انديشهي بهبود نه اي در غم عشقت مرا انديشهي بهبود نهشاعر : اوحدي مراغه اي کردم زيان در عشق تو صد گنج و ديگر سود نهاي در غم عشقت مرا انديشهي بهبود نهدر مهر کوش، اي با تو من در بند دير و زود نهگفتي: به دير و زود من دلشاد گردانم تراجان ميدهيم و همچنان از ما دلت خشنود نهاز ما تو دل ميخواستي، دل چيست؟ کندر عشق تواز چشم من بيروي تو جز خون دل پالود؟ نهتا روي خويش از چشم من پوشيدهاي، اي مهربانشرع اين اجازت کرد؟ لا عقل اين سخن فرمود؟ نهاز من نديدي جز وفا، با من نکردي جز جفااي ذوق حلواي لبت بيآتش و بيدود نهاز آتش سوزان دل دودم به سر بر ميشودچون اوحدي در عشق تو آشفته حالي بود؟ نهتا لاف عشقت ميزنند آشفته حالان جهان