باز به تنها چنين عزم کجا کردهاي؟
باز به تنها چنين عزم کجا کردهاي؟
شاعر : اوحدي مراغه اي
وعدهي وصل که بود اينکه وفا کردهاي؟ باز به تنها چنين عزم کجا کردهاي؟ بس به هوس ميروي، تا چه هوا کردهاي؟ سخت به جوش اندري، تا چه هوس ميپزي؟ گر چه تو ياري دگر بر سر ما کردهاي رفتي و ما همچنين بر سر ياري و مهر خوردن خون سهل اگر ميل بما کردهاي ميل به ما ميکني، تا بخوري خون ما زود بگيردي ولي خود چه رها کردهاي؟ صيد که از دام تو گشت رها، ديگرش تير تو در دل نشست، گو که: خطا کردهاي چشم تو تيري فگند، گفت: خطا شد دريغ! يا به مثل پرسشي از سر پا کردهاي؟ کي سخني گفتهاي با دلم از زير لب؟ پس دگري را ز لب کامروا کردهاي کرده زبان بارها با من مسکين گرو پيرهن اوحدي از چه قبا کردهاي؟ چون همه را دادهاي خلعت وصل، اي پسر