در هر چه ديدهام تو پديدار بودهاي
در هر چه ديدهام تو پديدار بودهاي
شاعر : اوحدي مراغه اي
اي کم نموده رخ، که چه بسيار بودهاي در هر چه ديدهام تو پديدار بودهاي وانگه نهفته خود تو درين بار بودهاي ما بارکرده رخت و طلبگار روي تو آخر چه شد که از همه بيزار بودهاي؟ چون اول از تو خاست که عشاق را نخواست چونم فروختي که خريدار بودهاي؟ گفتي: برو، برفتم و گفتي: بيا، دگر هر جا که بودهايم تو ناچار بودهاي آني که يک زمان ز تو ما را گزير نيست مانند حلقه بر در و ديوار بودهاي گر بودهاي به حلقهي خمارمان شبي گاه از کنار دايره کردار بودهاي گه در ميانه نقط صفت گشتهاي پديد يا عهده بر تو بود که بيدار بودهاي دوش آنچه دزد برد ز ما در ضمان ماست با ما تو نيز بر سر بازار بودهاي ما را مکن به رفتن بازار سرزنش ما مست چون شديم و تو هشيار بودهاي؟ با ما چو يک شراب ز يک جام خوردهاي هوش روان، اگر گل، اگر خار بودهاي نوش دلست اگر شکر، ار زهر دادهاي منت منه، که با دگران يار بودهاي روزي اگر به وصل شوي يار اوحدي