آشنايي جمله را، با من چرا بيگانهاي؟ آشنايي جمله را، با من چرا بيگانهاي؟شاعر : اوحدي مراغه اي خانهپرداز من و با ديگران همخانهايآشنايي جمله را، با من چرا بيگانهاي؟خود نميگويي که هستي در دو عالم يا نهاي؟هر دو عالم در سر کار تو کردم، گر چه توشادمانم چون تو دايم گنج آن ويرانهايشد دلم ويران ز سنگانداز هجرانت، وليپس چرا پيوسته با ما ده زبان چون شانهاي؟گر دل سختت نميماند به سنگ، اي سيم تناز کنار من چرا دوري، اگر دردانهاي؟شد کنار من پر از در، ز آب چشم چون گهرچون کني ترک پري رويان؟ مگر ديوانهاي؟ترک مهرت خواستم کردن چو ديد آن عقل گفت:همچو فرزين، از رخ اين شاه، اگر فرزانهاياوحدي، چون عشق بازي ميکني دوري مجويصيد آن زلف چو دام و خال همچون دانهايبعد از آن از بند کار خويشتن برخيز، اگر