اي ماه و مشتري ز جمالت قرينه‌اي

اي ماه و مشتري ز جمالت قرينه‌اي شاعر : اوحدي مراغه اي وز گيسوي تو هر شکني عنبرينه‌اي اي ماه و مشتري ز جمالت قرينه‌اي سر چون توان کشيد ز مهري به کينه‌اي؟ گر مي‌زني به...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي ماه و مشتري ز جمالت قرينه‌اي
اي ماه و مشتري ز جمالت قرينه‌اي
اي ماه و مشتري ز جمالت قرينه‌اي

شاعر : اوحدي مراغه اي

وز گيسوي تو هر شکني عنبرينه‌اياي ماه و مشتري ز جمالت قرينه‌اي
سر چون توان کشيد ز مهري به کينه‌اي؟گر مي‌زني به تيغ، نداريم سر دريغ
گر باشدش ز دانه‌ي خال تو چينه‌ايمرغ دلم به داغ غمت تن فرو دهد
در جان من به دست محبت دفينه‌اي؟هر لحظه آن دو ساعد سيمين نهان کنند
بفرست ازان شراب تعطف قنينه‌ايدل در خمار هجر تو مي‌ميرد، اي نگار
يارب، فرو فرست به دلها سکينه‌ايساکن نمي‌شود غم عشقت ز جان ما
پيش تو آمدن نتوان بي‌سفينه‌ايقاصد نبرد نامه، که از آب چشم خلق
چندان رسولش آمده از هر مدينه‌ايپيغام ما چگونه رسد نزد آن حرم؟
در معرضي که زلف تو باشد پسينه‌ايچشمت ز فتنه بين که: به پيش من آورد
پنداشتي که باشد از آنم خزينه‌اي؟اشکم چو سيم ديدي و زر خواستي ز من
مشکل کشد کمان تو چون من کمينه‌ايگر در بهاي بوسه لبت زر طلب کند
بر راه اوحدي نشکست آبگينه‌ايروزي نشد که غمزه‌ي مست تو سنگدل
تا با تو سينه‌اي نرساند به سينه‌ايصافي کجا شود دل او زين عتابها؟


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط