ز لعلش بوسه‌اي جستم، بگفت: آري، بگفتم: کي

ز لعلش بوسه‌اي جستم، بگفت: آري، بگفتم: کي شاعر : اوحدي مراغه اي بگفت: اي عاشق سرگشته، صبرت نيست هم در پي؟ ز لعلش بوسه‌اي جستم، بگفت: آري، بگفتم: کي رخي بنمود چون شيرين که...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ز لعلش بوسه‌اي جستم، بگفت: آري، بگفتم: کي
ز لعلش بوسه‌اي جستم، بگفت: آري، بگفتم: کي
ز لعلش بوسه‌اي جستم، بگفت: آري، بگفتم: کي

شاعر : اوحدي مراغه اي

بگفت: اي عاشق سرگشته، صبرت نيست هم در پي؟ز لعلش بوسه‌اي جستم، بگفت: آري، بگفتم: کي
رخي بنمود چون شيرين که از شبنم پذيرد خويلبي بگشود چون شکر که با عناب گيرد خو
لبي چون لاله در بستان، رخي چون آتش اندر ديبه کام خود چو پيش آمد ببوسيدم به کام دل
در آن حال، اي مسلمانان، کرا غم دارد از هي‌هي؟رقيب آن ديد و با من گفت: هي! هي! چيست اين عادت
نشان لعل او بينم چو اندر دست گيرم مينسيم زلف او يابم چو بر آتش نهم عنبر
عجب نبود، که سال و مه دم او مي‌خورم چون نياگر چون ني کني زاري مه و سال از فراق او
کسي کش راي آن باشد که پيوندي کند با ويبسان اوحدي بايد جفا بين و بلا ورزي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط