ما را چو تواني که ز خود دور فرستي
ما را چو تواني که ز خود دور فرستي
شاعر : اوحدي مراغه اي
اين نيز تواني که بما نور فرستي ما را چو تواني که ز خود دور فرستي ما را تو مبادا که بر حور فرستي در وعدهي فرداي تو اين صبر که کرديم بنويس در آن لوح که از طور فرستي بيمنت موسي سخني چند ز ديدار زيرا که تو با آن دف و طنبور فرستي هر نامه که از پيش تو آمد همه شد فاش رسوا شود آن نيز که مستور فرستي چون من نه به خود باشم و خاطر نه به سامان پيش من ار اوراد چو دستور فرستي سر جمله به تفصيل نداني که بگويم قاصد که به پيش من مهجور فرستي غير از سخن وصل تو بايد که نگويد پيغام و نشان خود از آن سور فرستي با روي تو کو فرصت گفتار؟ مگر خود وقتست کزان گلشن معمور فرستي زين گلخن و ويرانه برنجيم، نسيمي گر شربت آن وصل به رنجور فرستي رنجور تو شد اوحدي، اي ماه چه باشد؟