سوگند من شکستي، عهدم به باد دادي سوگند من شکستي، عهدم به باد داديشاعر : اوحدي مراغه اي با اين ستيزه رويي روز و شبم به ياديسوگند من شکستي، عهدم به باد داديخود با حکايت من ديگر نيوفتاديگفتي: چو کارت افتد من دستگير باشمسودي نداشت با تو چيستي و اوستاديچستي نمودم، اي جان، در کار عشق اولآب اندران فگندي آتش از آن نهاديچون ديده و دل من گشتند فتنهي توهم ترک تند خويي، هم شاه حورزاديهم سرو لالهرويي، هم ماه مشک موييبوي تو راحت جان چون باد بامداديروي تو شمع گيتي چون مهر نيم روزاناي اوحدي غلامت،خوش ميروي بشادي!شادي کني چو بيني ما را بغم نشسته