جانا؛ غم ما نداشتن تا کي؟ شاعر : اوحدي مراغه اي ما را به جفا گذاشتن تا کي؟ جانا؛ غم ما نداشتن تا کي؟ برکندن و غصه کاشتن تا کي؟ شاخ طرب از زمين جانها تو زينگونه به خون نگاشتن تا کي؟ در حسرت خويش گونهاي ما راز تو نگاهداشتن تا کي؟ از لطف بما نگاه کن روزي صد درد و بلا گماشتن تا کي؟ بر يک دل مستمند سر گردان افگندن و برنداشتن تا کي؟ در پاي ستم چو خاک ره ما را گردن ز جفا فراشتن تا کي؟ بر اوحدي شکسته، چون گردون ...