اي غنچه با لب تو ز دل کرده همدمي شاعر : اوحدي مراغه اي گل وام کرده از رخ خوب تو خرمي اي غنچه با لب تو ز دل کرده همدمي مشک و سمن چو عنبر و کافور خادمي زلف و رخ ترا ز دل و ديده ميکنند يک باغ سوسن و گل و شمشاد با همي زان خط سبز و چهرهي رنگين و قد راست صبر از تو چون کند دل بيچاره آدمي؟ بر صورت تو ماه و پري فتنه ميشوند سنگين دلا، ترا چه تفاوت؟ که بيغمي ما همچو موم از آتش اين غم گداختيم اي کرده چون کمر تن ما را خم از خمي پهلو تهي مکن چو ميان...