کاکل آن پسر ز پيشاني کاکل آن پسر ز پيشانيشاعر : اوحدي مراغه اي کرد ما را بدين پريشانيکاکل آن پسر ز پيشانياشک چون خون و چشم چون خانيحاصل ما ز زلف و عارض اوستکه کشد کار ما به ويرانيشب اول چو روز دانستموي به ديدار يوسف ثانياي به رخسار آفتاب دوممستمند توييم و ميدانيدر کمند توييم و ميبينيدل بداديم و هم پشيمانيعهد بستيم و نيستي راضيور بياييم رخ بگردانيگر نياييم ياد ما نکنيتن به حکم تو گشت و تو دانيدل به دست تو بود، بشکستينامم از نامه بر نميخوانيحالم از قاصدان نميشنويکه بنالد ز درد و درمانياوحدي را ز درد درمان کن