ز دست کس نکشيدم جفا و مسکيني ز دست کس نکشيدم جفا و مسکينيشاعر : اوحدي مراغه اي مگر ز دست تو کافر، که دشمن دينيز دست کس نکشيدم جفا و مسکينيکسي چه عيب تو گويد؟ که: خويشتن بينيچو ديدهي همه کس ديدن تو ميخواهدوگر سوار شوي، شمع خانهي زينياگر پياده روي، سرو گلشن جانيبجز لب تو نيايد بکار شيرينيشب شراب که باشد رخ تو شاهد و شمعيعجب که دست نبوسند کش تو شاهيني!ندانمت که به دست که اوفتادي باز؟مکن حکايت درمان چو درد او چنينبه درد مند غم او رمن که ميگويد؟که تا به دست نيايد ز پاي ننشينيميان به جستن يار، اوحدي،چنان دربند