به روي خود نظر کن، تا بلاي عقل و دين بيني به روي خود نظر کن، تا بلاي عقل و دين بينيشاعر : اوحدي مراغه اي گره بر مشکها زن، تا کساد مشک چين بينيبه روي خود نظر کن، تا بلاي عقل و دين بينيسرم بر آستان خويش و دل بر آستين بينيسر و دل خواستي از من، اشارت کن، که در ساعتتو صاحب دولتي، در حال مسکينان چنين بينيمرا سر گشته و حيران و ناکس گفتهاي، آريکه در وي لذت شير و شراب و انگبين بينيبهشتي طلعتا، آن چشمهي کوثر لبت باشدقيامت باشد آن ساعت که مه را بر زمين بينيقيامت ميکند طبعم چو ميبيند ترا، آريکه نور خرمن ماهش به معني خوشه چين بينيجدا کن پرده از رخسار چون خورشيد نورانيکه همچون اوحدي ملک سخن زير نگين بينيدو لعل خويش را يک دم به وصف خود زباني ده