دمشق عشق شد اين شهر و مصر زيبايي
دمشق عشق شد اين شهر و مصر زيبايي
شاعر : اوحدي مراغه اي
ز حسن طلعت اين دلبران يغمايي دمشق عشق شد اين شهر و مصر زيبايي به لطف شکر تنگ تو در شکر خايي ز تنگ شکر مصري برون نياورند مگر به کشتن ما بستهاي که نگشايي؟ کمر که بستهاي، اي ماه، بر ميان شب و روز به هر کجا که تو رفتي عزيز ميآيي اگر به مصر غلامي عزيز شد چه عجب؟ چو غنج و ناز کني بهتر از زليخايي چو روي باز کني نيستي کم از يوسف کزان جمال تو خود شهرها بيارايي برو تو شهر بگو: تا دگر نيارايند رخ تو قبلهي شوريدگان شيدايي در سراي توبيتالمقدسست امروز که چون تو شاه سوارش به صلح ميآيي به جنگ رفتن سلطان دگر چه محتاجست؟ برو مگير، که آشفته بود و سودايي ز چين زلف تو چون اوحدي حديثي گفت به دست خود چو فرنگش بزن به رسوايي چو هندوانت اگر سر به بندگي ننهد