زهي! حسن ترا گل خاک کويي شاعر : اوحدي مراغه اي نسيم عنبر از زلف تو بويي زهي! حسن ترا گل خاک کويي که بود اين ده زباني، آن دو رويي رخت بر سوسن و گل طعنهها زد به از سيب زنخدان تو گويي نيامد در خم چوگان خوبي پريشانست هر تاري به سويي سر زلفت ز بهر غارت دل توانستي که بگذشتي ز جويي شدي جوياي بالاي تو گر سرو چه سختي ميکني با من به مويي؟ ز زلفت حلقهاي جستم، ندادي بدين سنگم ببايد زد سبويي دل سخت تو چون ديد اوحدي گفت: ...