شنيدم کز هوسناکان جواني شاعر : اوحدي مراغه اي به ناگه فتنه شد بر دلستاني شنيدم کز هوسناکان جواني جهان بر چشم او تاريک ميشد رخش زرد و تنش باريک ميشد پريشان گشته چون آشفته حالان شبي بيدار بود، از عشق نالان چو آتش تيزتر شد باد را گفت: دلش را آتش سودا برآشفت