گدايي گشت با شهزادهاي جفت شاعر : اوحدي مراغه اي بدان جرمش چو ميکشتند، ميگفت گدايي گشت با شهزادهاي جفت که: پا پيش از گليم خود کشيدم به دست خود سزاي خويش ديدم تحمل بايدش کردن بسي رنج هر آن مفلس که باشد طالب گنج به قدر قوت خود بار جستن سزاي خويش بايد يار جستن طلبگاران مفلس خوار باشند چوحسن و پادشاهي يار باشند وليکن عاشق اين معني چه داند؟ گدا، آن به، که سلطان را نداند تو عاشق باش و از سلطان مينديش بر عاشق چه سلطان و چه درويش؟ ...