بگفت آن شب که بودش درد دندان | | طبيبي با يکي از دردمندان |
بکن ور خود بود شيرين چو جانت | | که: دندان چون به درد آرد دهانت |
ازو بگريز، اگر جان بر تو ريزد | | رفيقي گر ز پيوندت گريزد |
که مهر از يکطرف ديري نپايد | | چو زين سر هست، زان سر نيز بايد |
حديث قليه با سيران نگويند | | هزيمت رفته را در پي نپويند |
فرو خوان قصهي ملکي و مالي | | چو بيني دوست را از مهر خالي |
چنين پيوند را خوانند بازي | | چو عاشق ترک شد، معشوق تازي |
که قايم شد برين معني دلايل | | به مثل خود بود هر جنس مايل |