به خر گفتند: کيمخت از چه بستي؟ به خر گفتند: کيمخت از چه بستي؟شاعر : اوحدي مراغه اي بگفت: از زخم سيخ و چوب دستيبه خر گفتند: کيمخت از چه بستي؟زدندم چوب، تا کيمخت بستمچو من در خاک خاموشي نشستمهران کس را که نطقي نيست لالستنشان دانش اندر قيل و قالستسخن کز راستي بگذشت، شد لنگبه قدر راستي گيرد سخن سنگچو نيک آيد نشان هوس و هنگستسخن گر بد بود بنياد جنگستسخن مفتاح ابواب فتوحستسخن نوباوهي بستان روحستمکن منع اين سخن را، کاسما نيستسخن کشاف اسرار نهانيستکنند او را چو مرواريد در گوشسخن کز روي دانش باشد و هوش