پر مذبذب مباش و سر گردان

پر مذبذب مباش و سر گردان شاعر : اوحدي مراغه اي که ثباتست سيرت مردان پر مذبذب مباش و سر گردان کز يسار تو ناظرند و يمين خويشتن دار و راست باش و امين کاسمان را نظر به جانب تست قدم اندر زمين منه جز رست بر زمين خدا قدم نزني کوش تا بي‌حضور دم نزني تا نگردند خاکيان خسته چون روي نرم باش و آهسته پيشت آنرا به حشر باز آرد از تو موري اگر بيزارد در صغاير قدم منه به گزاف چون صغير و کبير نيست معاف چون به پرسش رسد فروماني خرده را کش تو خرد...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پر مذبذب مباش و سر گردان
پر مذبذب مباش و سر گردان
پر مذبذب مباش و سر گردان

شاعر : اوحدي مراغه اي

که ثباتست سيرت مردانپر مذبذب مباش و سر گردان
کز يسار تو ناظرند و يمينخويشتن دار و راست باش و امين
کاسمان را نظر به جانب تستقدم اندر زمين منه جز رست
بر زمين خدا قدم نزنيکوش تا بي‌حضور دم نزني
تا نگردند خاکيان خستهچون روي نرم باش و آهسته
پيشت آنرا به حشر باز آرداز تو موري اگر بيزارد
در صغاير قدم منه به گزافچون صغير و کبير نيست معاف
چون به پرسش رسد فرومانيخرده را کش تو خرد ميخواني
با سليمان چه گفت مور ببين:مکن آزار خلق و گور ببين
که سليمان شنيدش آهستهکه سخن گفت مور دم بسته
هر کسي، جز کسيکه درخوابستليک داند که مور بي‌تابست
چه ملخ باشد آن شعيف، چه مور؟بر ضعيفان روا نباشد زور
شايد ار مور مير خواهد بودچون حساب از نقير خواهد بود
منطق‌الطير عاقلان اينستمرغ را دانه دادن از دينست
با ادب رو، که خرده گيراننداي جوان، حاضر تو پيرانند
با دل خود به شرم داد کندهر که او از گذشته ياد کند
شرم بستاندت ز ما و ز منشرم دل را شکسته دارد و تن
شرم رويت به نام و ننگ آردشرم با خود ترا به جنگ آرد
بدرد پرده‌هاي مستوريهر که را شرم کرد ازو دوري
به حديث گزاف نگراييشرم بايد، لاف نگرايي
خلق را خوب خلق و خوي کندمرد را شرم سرخ روي کند
کاتب وحي گشت و ذوالنورينيافت عثمان ز شرم و ايمان زين
چشم او از حيا شود ناظرهر که داند خداي را حاضر
در باطل به خود فرو بنددنکند هر چه عقل نپسندد
وز دوام مراقبت زايدشرمت از فکر عاقبت زايد
پهلواني؟ به خير کوشيدنمردمي چيست؟ ستر پوشيدن


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط