دزد را پيش رخت راه مده

دزد را پيش رخت راه مده شاعر : اوحدي مراغه اي خرنه‌اي خرس را کلاه مده دزد را پيش رخت راه مده موي چون ميبري به پيشاني؟ از سري با چنان پريشاني کاول الفکر آخرالعمل با تو ميگويد آن حکيم ولي ترک را جبه، کرد را دستار مده، اي خواجه، بي‌گرو زنهار مرده خود توبه کرد از آب و ز نان زنده را توبه ده، که دارد جان مشنو گر به جان کند توبه آنکه از بهر نان کند توبه سر ديوانه در کلاه آورد نتوان ديو را به راه آورد مدهش توبه، کز مصادره جست روستايي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دزد را پيش رخت راه مده
دزد را پيش رخت راه مده
دزد را پيش رخت راه مده

شاعر : اوحدي مراغه اي

خرنه‌اي خرس را کلاه مدهدزد را پيش رخت راه مده
موي چون ميبري به پيشاني؟از سري با چنان پريشاني
کاول الفکر آخرالعملبا تو ميگويد آن حکيم ولي
ترک را جبه، کرد را دستارمده، اي خواجه، بي‌گرو زنهار
مرده خود توبه کرد از آب و ز نانزنده را توبه ده، که دارد جان
مشنو گر به جان کند توبهآنکه از بهر نان کند توبه
سر ديوانه در کلاه آوردنتوان ديو را به راه آورد
مدهش توبه، کز مصادره جستروستايي که ديشب از دره جست
بهلش تاقلان شاه کشدنيست آنکو سري به راه کشد
حق سلطان چه مي‌کني باطل؟به غرور جلب زني عاطل
ور شدي متمن،حراست کو؟تو اگر مومني،فرااست کو؟
وين ز تقويم و زيج ما بدرستفال ممن فراست نظرست
آنچه دانا ز دفترش داندممن از رنگ چهره برخواند
آنچه مردم ز دور ميبينندممنانش چو نور مي‌بينند
همه نقشي درو معاينه استدل ممن بسان آينه است
زانسوي پرده‌ي «ولوشناست»دل، که چشمش به نور حق بيناست
علم حاصل کن، اي پسر، در ديندل بيعلم کي رسد به يقين؟
زانکه ايمان چنين شود حاصلعمل از تن بجوي و علم از دل
هر دو همداستان شوند و رفيقچون زبان و دل اندرين تصديق
شود ايمان ازين سه پشت قويتن تتبع کند به پاک روي
همه اجزاي او بگيرد نورهرکس اين اعتقاد شد مقدور
کشف راز نهفته زود کندنور معني اگر نفوذ کند
زانکه ايمان مايماني نيستدر دل ما جزين اماني نيست
خرقه‌ي مصطفي اويس قرننه به ايمان کشيد سوي يمن؟
که ازيشان رسيد دين به کمالحامل خرقه آن دو صاحب حال
زان تفرج چو غنچه بشکفتندگر چه آن گل به خار بنهفتند
ديدن صورتش به کار نبوددل او با گمان چو يار نبود
رز خالص به امتحان به شدروستايي نبود و در ده شد
طلب خرقه‌ي دو تويي کردامتحان ديد و غيب‌گويي کرد
خرقه و خرده در ميان آمدتير ايمان چو بر نشان آمد
مدني را يقين زيادت شديمني صاحب سعادت شد
حالشان گفت و حالت آوردندگر چه در عهد اقالت آوردند
هر کرا کشف سر دين بايدقاصد و مقصد اين چنين بايد
ورنه در خرقه کش سر و مخروشخرقه پوشي، تو در چنين کس پوش
خرقه‌ها رفت و نيست منت و مزدچون تو قاضي شدي، مريدان دزد
چه توان کرد چون طبيب بدي؟ميکشي خلق را به بيخردي
قابلي جوي، تا قبول کندنه به هر خاطر اين نزول کند
مکن او را به خدمت از خود دورآنکه در خورد صحبتست و حضور
هر يکي را نگاه دار مقاموآنچه ارباب خدمتند و قيام
مهل او را دگر به صحبت قوموانکه لايق بود به خلوت و صوم
مده اين دانه‌شان، که بس دونندوان کزين هر سه قوم بيرونند
جز صلوة و زکوة و سنت و فرضارمغاني مکن بريشان عرض
دين به دستار و جامه خواهي دادگر به هر يک عمامه خواهي داد
بعد از آن خلق را نمايش کننقد خويش اول آزمايش کن
از تو طالب کجا رسد به خدا؟چون نکردي تو بد ز نيک جدا
زين يکي را به مخلصي برسانچکني جستجوي بوالهوسان؟
به گل و گوچو گاو درمانيچون تو اسب و شتر بهم راني
گرش افيون دهي بقاي تو بادآنکه سقمو نياش بايد داد
در زمستان مگس قديد کنيهر که آمد، گرش مريد کني


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط