زهدت آن باشد، اي سعادت جوي

زهدت آن باشد، اي سعادت جوي شاعر : اوحدي مراغه اي کز متاع جهان بتابي روي زهدت آن باشد، اي سعادت جوي پشت بر فضله‌ي مجاز کني روي در فضل بي‌نياز کني زان توجه کلاه سازي و کفش بر فرازي ز فقر صرف درفش حاجت اربعين و خلوت تنگ نبود، گر ز زهد گيري رنگ تير شيطان برو چه کار کند؟ هر که او زهد را حصار کند قفس آهنين حواس ترا زهد چون قلعه‌ايست پاس ترا احتما بايد، آنگهي دارو قلعه را در مساز بي‌بارو که حواس تنت به بند آيد خلوت از بهر آن پسند...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زهدت آن باشد، اي سعادت جوي
زهدت آن باشد، اي سعادت جوي
زهدت آن باشد، اي سعادت جوي

شاعر : اوحدي مراغه اي

کز متاع جهان بتابي رويزهدت آن باشد، اي سعادت جوي
پشت بر فضله‌ي مجاز کنيروي در فضل بي‌نياز کني
زان توجه کلاه سازي و کفشبر فرازي ز فقر صرف درفش
حاجت اربعين و خلوت تنگنبود، گر ز زهد گيري رنگ
تير شيطان برو چه کار کند؟هر که او زهد را حصار کند
قفس آهنين حواس ترازهد چون قلعه‌ايست پاس ترا
احتما بايد، آنگهي داروقلعه را در مساز بي‌بارو
که حواس تنت به بند آيدخلوت از بهر آن پسند آيد
نيست محتاج خلوت تاريکچون شد از زهد گردنت باريک
پس همي گير چله در بازارخويشتن را ازين و آن باز آر
تا تواني به استقامت سيرحاضر وقت باش و غايب غير
بر در بندگي کمر بنديچون نهادي کلاه خرسندي
به عبادت رسد، درست آيدهر دلي کو به زهد چست آيد
ترک دنيا بدين دو زهد توانزهد فرضست و زهد فضل، بدان
زهد فضل از حلال بگذشتنزهد فرض از حرام برگشتن
دومين زهد جز خيالي نيستچونکه امروز خود حلالي نيست
به بود کان حلال هم نخوريزاهدي، جز حلال کم نخوري
محرم وحي کردگار شودهر کرا زهد پرده‌دار شود
زهد کرد از جهانيان علمشدست عثمان، که تير شد قلمش
ترگ چون پر شود کلاه بودزاهدي ترک مال و جاه بود
کمر بندگي و طاعت بندگر همي خواهي اين کلاه بلند
اين کله را ز تاج فرق نکردهر که او راست ديد و زرق نکرد
در اين تاج نيست جز اخلاصتاج را لازمست دري خاص


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط