شد غلام ملک به مي خوردن

شد غلام ملک به مي خوردن شاعر : اوحدي مراغه اي بشدند از پيش به پي کردن شد غلام ملک به مي خوردن مفلس و عور و مست و ديوانه يافتندش به کنج ميخانه ميکشيدند و او دگر ميخفت پس بگفتند پند و هيچ نگفت بارها خانه پدر رفته رند کي ميگذشت آشفته گفت: خشم ملوک بازي نيست ديد کان گيرو ده مجازي نيست که بلا بيند ار به دست افتد بهليدش چنانکه مست افتد جرم خود بنده نيکتر داند خواجه هر چند پر هنر داند کين خمارش به از خمار شکن قصه‌ي اين پسر بپرس ازمن...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شد غلام ملک به مي خوردن
شد غلام ملک به مي خوردن
شد غلام ملک به مي خوردن

شاعر : اوحدي مراغه اي

بشدند از پيش به پي کردنشد غلام ملک به مي خوردن
مفلس و عور و مست و ديوانهيافتندش به کنج ميخانه
ميکشيدند و او دگر ميخفتپس بگفتند پند و هيچ نگفت
بارها خانه پدر رفتهرند کي ميگذشت آشفته
گفت: خشم ملوک بازي نيستديد کان گيرو ده مجازي نيست
که بلا بيند ار به دست افتدبهليدش چنانکه مست افتد
جرم خود بنده نيکتر داندخواجه هر چند پر هنر داند
کين خمارش به از خمار شکنقصه‌ي اين پسر بپرس ازمن
که به علم و بدين توانا بودآنچه گفتيم حال دانا بود


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.