دبير خامه ز استاد کهن زاد

دبير خامه ز استاد کهن زاد شاعر : جامي درين نامه چنين داد سخن داد دبير خامه ز استاد کهن زاد دل يعقوب را مشعوف خود ساخت که يوسف چون به خوبي سر برافروخت ز فرزندان ديگر ديده بربست به سان مردم‌اش در ديده بنشست که بر وي رشکشان هر دم شدي بيش گرفتي با وي آن‌سان لطف‌ها پيش به سبزي و خوشي بهجت‌فزاي‌اش درختي بود در صحن سراي‌اش فکنده بر زمين ظل کرامت ستاده در مقام استقامت بناميزد! عجب تسبيح خواني! پي تسبيح، هر برگش زباني از آن خرم درخت سدره...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دبير خامه ز استاد کهن زاد
دبير خامه ز استاد کهن زاد
دبير خامه ز استاد کهن زاد

شاعر : جامي

درين نامه چنين داد سخن داددبير خامه ز استاد کهن زاد
دل يعقوب را مشعوف خود ساختکه يوسف چون به خوبي سر برافروخت
ز فرزندان ديگر ديده بربستبه سان مردم‌اش در ديده بنشست
که بر وي رشکشان هر دم شدي بيشگرفتي با وي آن‌سان لطف‌ها پيش
به سبزي و خوشي بهجت‌فزاي‌اشدرختي بود در صحن سراي‌اش
فکنده بر زمين ظل کرامتستاده در مقام استقامت
بناميزد! عجب تسبيح خواني!پي تسبيح، هر برگش زباني
از آن خرم درخت سدره مانندبه هر فرزند که‌ش دادي خداوند
که با قدش برابر سرکشيديهمان‌دم تازه شاخي بردميدي
به دستش ز آن عصاي سبز داديچو در راه بلاغت پا نهادي
عصا لايق نيامد ز آن درخت‌اشبجز يوسف که از تاييد بخت‌اش
که: «اي بازوي سعي‌ات با ظفر جفت!شبي پنهان ز اخوان با پدر گفت
بروياند عصايي از بهشت‌امدعا کن! تا کفيل کار و کشت‌ام
کند هر جا که افتم دستگيريکه از عهد جواني تا به پيري
مرا بر هر برادر سرفرازي»دهد در جلوه‌گاه جنگ و بازي
براي خاطر يوسف دعا کردپدر روي تضرع در خدا کرد
عصايي سبز در دست از زبرجدرسيد از سدره پيک ملک سرمد
نه رنج اره‌ي دوران کشيدهنه زخم تيشه‌ي ايام ديده
نيالوده به زنگ روغن و رنگقوي‌قوت، گران‌قيمت، سبک‌سنگ
ستون بارگاه پادشاهي‌ستپيام آورد کاين فضل الهي‌ست
ز حسرت حاسدان را پشت بشکستچو شد يوسف از آن تحفه، قوي‌دست
نشاندند از حسد در دل نهاليبه خود بستند ز آن هر يک خيالي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط