دل کشيد آخر عنان چون مرد ميدانت نبود شاعر : خاقاني صبر پي گم کرد چون همدست دستانت نبود دل کشيد آخر عنان چون مرد ميدانت نبود ز آن همه يک گوي در خورد گريبانت نبود صد هزاران گوي زرين داشت چرخ از اختران زآنکه در روي زمين چيزي به دندانت نبود ماه در دندان گرفته پيشت آورد آسمان ليک جان آن داشت کان آهنگ با جانت نبود قصد دل کردي نگويم کان رگي با جان نداشت بود اين دولت مرا اما به دورانت نبود خوشدلي گفتي که داري الله الله اين مگوي عقل را در پا فکندم...