تو را صد جان به چشم اندر نيايد | | مرا وصلت به جاني برنيايد |
که تو ماهي و مه در برنيايد | | به ديداري قناعت کردم از دور |
که تا جان برنيايد، برنيايد | | بدان شرطي فروشد دل به کويت |
براي خشک جاني برنيايد | | تو خود داني که آن دل کو تو را خواست |
به اقبالت مگر در سر نيايد | | به ميدان هوا در تاختم اسب |
فرو شو گو قيامت برنيايد | | اگر روزم فرو شد در غم تو |
سپاسي دارد ار بدتر نيايد | | بد آمد حال خاقاني ز عشقت |