دل که در دام تو افتاد غم جان نبرد شاعر : خاقاني جان که در زلف تو شد راه به ايمان نبرد دل که در دام تو افتاد غم جان نبرد گر همه باد شود تخت سليمان نبرد عقل کو غاشيهي عشق تو بر دوش گرفت سر فرو نارد تا افسر سلطان نبرد باد کو خاک کف پاي تو را بوسه دهد تا تو را بيند رضوان غم ايشان نبرد گرچه هستند به فردوس بسي خاتونان که چو حکم تو درآيد ز ميان آن نبرد در ميان دل و دين حاصل عشاق تو چيست مهرهي صابري از بازوي شيران نبرد آهوي غمزهي تو دم نزند...