شب من دام خورشيد است گوئي زلف يار است اين شاعر : خاقاني شب است اين يا غلط کردم که عيد روزگار است اين شب من دام خورشيد است گوئي زلف يار است اين مرا در ناف شب دانم بهشتي آشکار است اين اگر ناف بهشت از شب تهي ماند آن نميدانم چو جانم در سماع آمد که يارب وصل يار است اين سرشک من به رقص افتاد بر نطع زر از شادي ز هفتم پرده رخ بنمود گوئي نوبهار است اين قرارم شد ز هفت اندام گوهر هفت ناکرده که چون خلخال ما همزرد و هم نالان و زار است اين چو من در پايش...