شب من دام خورشيد است گوئي زلف يار است اين

شب من دام خورشيد است گوئي زلف يار است اين شاعر : خاقاني شب است اين يا غلط کردم که عيد روزگار است اين شب من دام خورشيد است گوئي زلف يار است اين مرا در ناف شب دانم بهشتي آشکار است اين اگر ناف بهشت از شب تهي ماند آن نمي‌دانم چو جانم در سماع آمد که يارب وصل يار است اين سرشک من به رقص افتاد بر نطع زر از شادي ز هفتم پرده رخ بنمود گوئي نوبهار است اين قرارم شد ز هفت اندام گوهر هفت ناکرده که چون خلخال ما هم‌زرد و هم نالان و زار است اين چو من در پايش...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شب من دام خورشيد است گوئي زلف يار است اين
شب من دام خورشيد است گوئي زلف يار است اين
شب من دام خورشيد است گوئي زلف يار است اين

شاعر : خاقاني

شب است اين يا غلط کردم که عيد روزگار است اينشب من دام خورشيد است گوئي زلف يار است اين
مرا در ناف شب دانم بهشتي آشکار است ايناگر ناف بهشت از شب تهي ماند آن نمي‌دانم
چو جانم در سماع آمد که يارب وصل يار است اينسرشک من به رقص افتاد بر نطع زر از شادي
ز هفتم پرده رخ بنمود گوئي نوبهار است اينقرارم شد ز هفت اندام گوهر هفت ناکرده
که چون خلخال ما هم‌زرد و هم نالان و زار است اينچو من در پايش افتادم چو خلخال زرش گفتا
که گر جم را نگين است آن نگينش را نگار است اينبخستم نيم دينارش به گاز از بي‌خودي يعني
رقيبش گفت پندارم لب تبخاله دار است اينز بس از زخم دندانم برآمد آبله‌ش بر لب
قصاص خون همي خواهم چه جاي زينهار است اينلبش زنهار مي‌کرد از لبم گفتم معاذ الله
گرفتم در برش گفتم که ماهم در کنار است اينحلي چون آفتاب و حله چون صبح از برافکنده
که اين مايه نداني تو که ما را يار غار است اينرقيب آمد که بيرونش کنم مژگان بر ابرو زد
به فر خسرو عادل نکوتر يادگار اينجهان را يادگاري نيست به ز اشعار خاقاني


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط