تبها کشم از هجر تو شبهاي جدائي شاعر : خاقاني تبها شودم بسته چو لبها بگشايي تبها کشم از هجر تو شبهاي جدائي عمرم به کران رفت و ندانم تو که رايي با آنکه دل و جانم داني که تو را اند گر در دلم آيد که در آغوش من آيي از غيرت عشق تو به دندان بگزم لب انديشه در آن است که بر گفته نپايي گفتي ببرم جان تو، انديشه در اين نيست انگشت مرا پيشه شد الماس ربايي شد ناخن من سفته ز بس کز سر مژگان چون آب روان کرد سخنهاي هوايي خاقاني از انديشهي عشق تو...