دلم خاک تو شد گو باش من خون مي‌خورم باري

دلم خاک تو شد گو باش من خون مي‌خورم باري شاعر : خاقاني ز دست اين دل خاکي به دست خون درم باري دلم خاک تو شد گو باش من خون مي‌خورم باري تو نو نو کعبتين ميزن که من در ششدرم باري مرا مهره به کف ماند تو را داو روان حاصل سپاس زندگاني نيست بي‌تو بر سرم باري گر از من رخ نهان کردي سپاس حق کنون کردم من آن جو سنگ خالت را به صد جان مي‌خرم باري مرا گر خال گندم‌گونت جوجو مي‌کند گو کن که آن رخ آينه سيماست من خاکسترم باري مپوش آن رخ ز من کخر ز من نگزيرد آن...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دلم خاک تو شد گو باش من خون مي‌خورم باري
دلم خاک تو شد گو باش من خون مي‌خورم باري
دلم خاک تو شد گو باش من خون مي‌خورم باري

شاعر : خاقاني

ز دست اين دل خاکي به دست خون درم باريدلم خاک تو شد گو باش من خون مي‌خورم باري
تو نو نو کعبتين ميزن که من در ششدرم باريمرا مهره به کف ماند تو را داو روان حاصل
سپاس زندگاني نيست بي‌تو بر سرم باريگر از من رخ نهان کردي سپاس حق کنون کردم
من آن جو سنگ خالت را به صد جان مي‌خرم باريمرا گر خال گندم‌گونت جوجو مي‌کند گو کن
که آن رخ آينه سيماست من خاکسترم باريمپوش آن رخ ز من کخر ز من نگزيرد آن رخ را
چه شب‌ها زنده مي‌دارم چه تب‌ها مي‌برم باريمرا دردي است ناپرسان مپرس از من که سربسته
چه جاي دشمن است اي دوست خود را مي‌خورم باريچو آهي برکشم از دل مگو اي دوست دشمن خور
که بر خاک عراق اين بار بي‌دل نگذرم باريدلم گر باز مي‌ندهي دل ديگر به وامم ده
جهان را گرچه ريحانم تو را خاک درم باريجهان گفتي سفالي دان که خاقاني است ريحانش
گر آن درياست وين خورشيد من نيلوفرم باريبه لشکرگاه دارم روي وبر سلطان فشانم جان


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط