بس مفرح که ز ياقوت و زر آميختهاند | | عاشقان از زر رخساره و ياقوت سرشک |
لعل مي با قدح سيم بر آميختهاند | | ماه نو ديدي و در روي مه نو شب عيد |
هفت تسکين دل غصه خور آميختهاند | | از دم روزه دهن شسته به هفت آب و ز مي |
با دو ماه و دو شفق يک نظر آميختهاند | | ماه نو در شفق و شفقشان مي و جام |
طاس زر با مي آتش گهر آميختهاند | | طاس سيمابي مه تافته از پرچم شب |
با گلاب طبري از طبر آميختهاند | | کرده مي راوق از اول شب و بازش به صبوح |
آب گل گوئي بات معصر آميختهاند | | راوق جان فرو ريخته از سوخته بيد |
به صبح از نو رنگي دگر آميختهاند | | همه با درد سر از بوي خمار شب عيد |
زاين و آن داروي هر درد سر آميختهاند | | ژاله و صبح بهم يافته کافور و گلاب |
و آگه از زهر که در آبخور آميختهاند | | همه سنگ افشان در آبخور عالم خاک |
تن و جان را که بهم بيخبر آميختهاند | | از سر بيخبري داده ز عشرت خبري |
طبع با مي چو صدف با گهر آميختهاند | | همه درياکش و چون دريا سرمست همه |
نقب کران همه ره با خطر آميختهاند | | خطري کرده و در گنج طرب نقب زده |
که در آن خاک چنان بيخطر آميختهاند | | زهره بر چيده چو خورشيدنم هر جرعه |
شير پستانش به خون جگر آميختهاند | | خيک ماند به زن زنگي شش پستان ليک |
زو حنوط ز مي پي سپر آميختهاند | | جرعهاي کان به زمين داده زکات سر جام |
زحل و زهره که با قرص خور آميختهاند | | مجمر عيدي و آن عود و شکر هست بهم |
زو بخور فلک جان شکر آميختهاند | | نکهت کام صراحي چو دم مجمر عيد |
شربت جان ز ره کاسهگر آميختهاند | | رود سازان همه در کاسهي سرها به سماع |
دم بدم ساخته و دربه در آميختهاند | | پرده در پرده و آهنگ در آهنگ چو مرغ |
زيبقش گوئي با گوش کر آميختهاند | | بر بط از هشت زبان گويد و خود ناشنواست |
با تن افعي جان بشر آميختهاند | | ناي افعي تن و بس بر دهنش بوسه زدند |
با پلاسش رگ و پي سر به سر آميختهاند | | چنگ زاهد سر و دامانش پلاسين ليکن |
چار طبعش که به انصاف در آميختهاند | | محبس دست رباب است شعيف ار چه قوي است |
کهو و گورش با شير نر آميختهاند | | خم دف حلقه بگوشي شده چون کاسهي يوز |
بانگ کوس ملک تاجور آميختهاند | | صوت مرغان بدرد چرخ مگر با دم خويش |
يا بهم زلف و لب يار درآميختهاند | | مي و مشک است که با صبح برآميختهاند |
آتش سرد به عنبر مگر آميختهاند | | صبح چون خنده گه دست شده است آتش سرد |
صبح را غاليهي تازهتر آميختهاند | | يا نه بيسنگ و صدف غاليه سايان فلک |
بهر آن غاليه کاندر سحر آميختهاند | | دوش خوش ساخت فلک غاليه دان از مه نو |
شفق آورده و با صبح بر آميختهاند | | مي عيدي نگر و جام صبوحي که مگر |
کز رخ و زلف حبش با خزر آميختهاند | | ساقيان ترک فنک عارض و قند ز مژگان |
زلف و رخسار زره با سپر آميختهاند | | خال رخسار زره کرده و خط ماه سپر |
در بلورين قدحي لعل تر آميختهاند | | پس يک ماه کلوخ اندازان سنگ دلان |
بس گوارش که ز عود و شکر آميختهاند | | شاهدان از پي نقل دل و جان از خط و لب |
کف شاهنشه خورشيدفر آميختهاند | | راويانند گهر پاش مگر با لب خويش |
با کلاه ملک بحر و بر آميختهاند | | خاصگان گوهر بحر دل خاقاني را |
شربت شاه سکندر سير آميختهاند | | چاشني گيران از چشمهي حيوان گوئي |
آتش و آب بهم بيضررآميختهاند | | مالک ملک جلال الدين کاندر تيغش |