گرنه شب از عين عيد ساخت طلسمي بخم

گرنه شب از عين عيد ساخت طلسمي بخم شاعر : خاقاني عين منعل چراست در خط مغرب رقم گرنه شب از عين عيد ساخت طلسمي بخم کز حد بابل رسيد عيد و مه نو بهم بابليان عيد را نعل در آتش نهند بر فلک از ماه نو شدزه سيمين علم کرد رخ آفتاب زرد قواره نهان بسته در آن گوي و زه جيب قباي ظلم بر زه سيمين ماه گوي زرند اختران فضله‌ي ناخن شده ماه ز داغ سقم چرخ کبود آنچنانک ناخن تب بردگان از بن ناخن دويد بر سر دامانش دم گفتي فراش چرخ ناخن زهره گرفت از لب خم نيمه‌اي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گرنه شب از عين عيد ساخت طلسمي بخم
گرنه شب از عين عيد ساخت طلسمي بخم
گرنه شب از عين عيد ساخت طلسمي بخم

شاعر : خاقاني

عين منعل چراست در خط مغرب رقمگرنه شب از عين عيد ساخت طلسمي بخم
کز حد بابل رسيد عيد و مه نو بهمبابليان عيد را نعل در آتش نهند
بر فلک از ماه نو شدزه سيمين علمکرد رخ آفتاب زرد قواره نهان
بسته در آن گوي و زه جيب قباي ظلمبر زه سيمين ماه گوي زرند اختران
فضله‌ي ناخن شده ماه ز داغ سقمچرخ کبود آنچنانک ناخن تب بردگان
از بن ناخن دويد بر سر دامانش دمگفتي فراش چرخ ناخن زهره گرفت
از لب خم نيمه‌اي غرقه در آب بقمآب بقم شد شفق مه خم و شب رنگرز
بر دو گروهي خلق ماه نو آمد حکمخلق دو قولي شدند بهر شب عيد را
هست مسيحش گواه نيست به کارش قسمگفتي شب مريم است يک شبه ماهش مسيح
خلق چو طفلان نو شاد به نون والقلمماه و سر انگشت خلق اين چو قلم آن چو نون
صاع‌زر آمد به دست، شد دل غوغا خرمگفتي غوغاي مصر طالب صاع زرند
سنبله‌ي چرخ را ابر کف شاه نمصاع زر شاه شد ماه بدان مي‌دهد
حلقه به گوشي شود بر در شاه عجماز بن گوش آسمان از مه نو هر مهي
آدم موسي بنان، موسي احمد قدمخسرو مهدي نيت مهدي آدم صفت
موسي دريا شکاف، احمد جبريل دممهدي دجال کش، آدم شيطان شکن
سائس خير العباد، سايه‌ي رب النسماول سلجوقيان سنجر ثاني که هست
شرح جلالش برون از ورق کيف و کمرشح نوالش فزون از عرق ابر و بحر
باد تهمتن چو خاست پشه شود پيلسمآتش تيغش چو تافت پنبه شود بوقبيس
زاده‌ي خور ديد لعل با کمرش کرد ضمچشمه‌ي خور بوسه داد خاک درش سايه‌وار
کرده‌ي مختار بين در حق فرزند عمعم پدري‌ها نمود در حق مختار حق
وي به قدم‌گاه عقل نايب حکم قدماي به رصدگاه دهر صاحب صدر بقا
ظلم به فرمان تو بيژن چاه عدمشرع به دوران تو رستم گاه وجود
عهد مسيحا و کحل، چشم حواري و تمدور سليمان و عدل، بيضه‌ي آفاق و ظلم
در عرب از ياد توست شوره حياض النعمدر عجم از داد توست بيشه رياض النعيم
در تو به تثليث ذات صولت عدل و حکمتاج تو تدوير چرخ، تخت تو تربيع عرش
تيغ تو و هشت خلد هندو و جذر اصمجذر اصم هشت خلد سخت بود جذر هشت
شاه بود ظل حق فوق کمال الهممملک بود باغ خلد تحت ضلال السيوف
مسند توست آسمان، تکيه ده اي محترمعطسه‌ي توست آفتاب، دير زي اي ظل حق
در برش آحاد و صفر يعني آه از ندمهست مطوق چو صفر خسم تو بر تخت خاک
گرچه بود در حساب هيچ بود در قسمالحق از آحاد ملک خسم تو صفر است و بس
موسي ملکت تويي گرگ شبان غنمملک خراسان توراست در کف اغيار غصب
ظلم بود صدر شرع حاکم او بوالحکمغبن بود گنج عرض خازن او اهرمن
کس جل سگ هم نساخت خلعت بيت الحرمآخر خر کس نکرد روضه‌ي دار السلام
داده کف و کلک تو خوشه عطا، نان سلمدر همه ملک فلک نان دو و خوشه يکي است
نان سپيد فلک آب سياه است و سمچون کف تو رازقي است نور ده و نوش بخش
بر تو سزد تا ابد ملک جهان مختتمحاصل شش روز کون چون تويي از هفت چرخ
حکم تو چون حکم حق نزد بشر مرتسمنايب يزدان به حق گرنه تويي پس چراست
چون به کفت برگشاد افعي زرفام فمخضر ز توقيع تو سازد ترياک روح
گردد خرگوش‌وار حائض شير اجمپيش سگ درگهت از فزع دستبرد
نيست عجب کز نهاد رام فحول است رمگر خزر و ترک و روم رام حسام تو اند
چون صف اصحاب فيل در المند از الماز تف شمشير تو در سفم‌اند اين سه قوم
پس چه کني در نيام گنج ظفر مکتتمملک خراسان به تيغ باز ستاني ز غز
کي شودش پاي بند کوره و سندان و دمکاوه که داند زدن بر سر ضحاک پتک
کاين همه زير نيام تن چه زني، لا تنمگو به حسامت که برد آب بت لات نام
گرد سواران کند چهره‌ي گردون دژمگر ز پي غز و غز قصد خراسان کني
عطسه‌ي خونين دهد بيني شيران ز شماز جگر جيش‌خان خاک زند جوش خون
چون در افراسياب نيم شبان روستمدرگه ميران غز درشکني نيم روز
بر در مرو و رهري بارگهت را خيمگرد نشابور و بلخ رزمگهت را خيول
هر دو حنوط و حنا از پي خصم و خدمگرد چو مشک سياه خاک چو گوگرد سرخ
سگ جگران را چو ماه‌گه دق و گاهي ورمشيردلان را چو مهرگه يرقان گاه لرز
تيغ تو طغراي فتح پيش طغان مغتنمتيغ تو تسکين ظلم نزد تکين آب خور
بند عنايت چنانک حبل متين معتصمطرف رکابت چنانک روح امين معتبر
وي ز صرير درت پاسخ سايل نعماي ز سرير زرت گنبد مايل حقير
علم تو برجيس حکم، حلم تو کيوان شيمچتر تو خورشيدفر، تيغ تو مريخ فعل
تيغ تو زيبق کند زهره‌ي گرشاسب و شمسهم تو قطران کند نطفه‌ي سرخاب و زال
حزم تو معمار شرع نظمه فانتظمعزم تو معيار ملک قومه فاستقام
قوس قزح سازدي طاق پل رود زمگر به زمين افتدي هندسه‌ي راي تو
جبهت مه را نهند داغ اذا قيل تمتا به تمامي رسد ماه شب عيد و باز
کشتي و رسم جبل ماهي و مقلوب يمملک جم و عمر نوح بادت و در بزم تو
برده مي همچو زنگ از دل تو زنگ همگفته بت نوش لب با لب تو نوش نوش
حصن بقايت فزون از هرمان در هرمداو کمالت تمام با قمران در قمار
نيزه برت تهمتن، غاشيه‌کش گستهمنوبه زنت کيقباد، ميده دهت اردشير
مدح تو توحيد محض، خصم تو مخصوص ذمخلق تو اکسير عدل، نطق تو تفسير عقل
موضع بوسه حجر جاي دعا ملتزمبوس و دعا کعبه را بر در و دستت چنانک


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.