در بوتهي خاک سازي اکسير
در بوتهي خاک سازي اکسير شاعر : خاقاني آتش ز اثير و ز آسمان دم در بوتهي خاک سازي اکسير گه رنگ دهي به خاک و گه شم گه ياره کني ز ماه و گه تاج پر نقطهي زر سياه ملحم از رفتن توست بر تن دهر افراخته آستين معلم وز آمدن تو دست گيتي بر بيرق شام سوخت پرچم تف علم تو در دم صبح روزي ده و رازدار و محرم خاقاني را تويي همه روز کاندر دلش آتشي است مدغم تاب و تب او ببين به ظاهر وز جيحون ساز نوش اين سم از خوارزم آر مهر اين تب خاک در قدوهي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در بوتهي خاک سازي اکسير
در بوتهي خاک سازي اکسير
شاعر : خاقاني
آتش ز اثير و ز آسمان دم در بوتهي خاک سازي اکسير گه رنگ دهي به خاک و گه شم گه ياره کني ز ماه و گه تاج پر نقطهي زر سياه ملحم از رفتن توست بر تن دهر افراخته آستين معلم وز آمدن تو دست گيتي بر بيرق شام سوخت پرچم تف علم تو در دم صبح روزي ده و رازدار و محرم خاقاني را تويي همه روز کاندر دلش آتشي است مدغم تاب و تب او ببين به ظاهر وز جيحون ساز نوش اين سم از خوارزم آر مهر اين تب خاک در قدوهي معظم جان داروي او بيار يعني در گرد عنان او همي چم در گرد رکاب او همي دو خورشيد دگر فراز ادهم تا خورشيدي پياده بينند منشور جلال اوست معجم مختار عجم بهاء دين آنک مه شد زمن و عطارد ابکم با جوش ضمير و جيش نطقش چون چشم گوزن کام ارقم با لطف کفش گرفت ترياق ليک آدم از او شده مکرم به ز آدمي است و آدمي نام از زادهي عوف و پور ملجم در نام نگه مکن که فرق است هفت اختر مکرمت مقوم بيقوت ده اناملش نيست بر خصم ظفر نيافت رستم بيياري زال و پر عنقا از ديدهي آخر الزمان نم اي کحل کفايت تو برده رمزي ز تو وز فحول يک رم لفظي ز تو وز عقول يک خيل شاگرد تو يحييبن اکثم مولاي تو ثابتبن قره گفت اي پدر قدم تقدم تقدير به همت تو واخورد کاي طفل معاملت تعلم راي تو به آسمان ندا کرد نه گلشن و هشت باغ درهم داده است قضا بهاي قدرت يوسف صفتي به هفده درهم انصاف بده که هست ارزان کس زخمه نکرد برتر از بم بالاي مديح تو سخن نيست بر عرش که بر شود به سلم؟ در وصف تو کي رسم به خاطر ديلم داند نژاد ديلم طبع تو شناسد آب شعرم اين طائفه را منم مقدم گر چه شعرا بسي است امروز بسته است مرا قضاي مبرم هرچند درين ديار منحوس انگشت کهن محل خاتم مرخاتم را چه نقص اگر هست اي همدم روح، روح در دم در قالب آدم اميدم اين عقد جواهر منظم يعني برسان به حضرت شاه کارم ز خطر نمود مبهم چون بحر ميان جانبين بود وصف تو که با ضمير شد ضم در حال به گوش هوش من گفت فارغ شو و «فاقذ فيه فياليم» کاي مادر موسي معاني گرچه نکنم دعا مقسم اي داعي حضرت تو ايام چو سبع شداد باد محکم گويم که چهار اساس عمرت نقصان نرسد پس اذاتم کار تو تمام باد چونانک در چار دري و هفت طارم اي شحنهي شش جهات عالم وي کعبهي قدس را تو زمزم اي جنت انس را تو کوثر عشرتگه تو دهان ضيغم نيرو ده توست ناف خرچنگ رجعت کني از اشارت جم همخانه شوي به مهد عيسي
مقالات مرتبط