چون شبهگون شيشهاي نقش پري اندران | | در دل دشمن نگر مانده ز تيغت خيال |
گردن قرابه را هست نکو ريسمان | | حلق بدانديش را وقت طناب است از آنک |
ناشده انگور مي، سرکه شد اندر زمان | | گونهي حصرم گرفت تيغ تو و بر عدو |
چو ز گشاد تو رفت چوبهي تير از کمان | | چرخ مقرنس نهاد قصر مشبک شود |
بر دگران گو فلک عزلت شاهي بران | | رو که جهان ختم کرد بر تو جهان داشتن |
زين دو اگر کم کني ملک شود ناتوان | | از کف و شمشير توست معتدل ارکان ملک |
چون يکي از وي گسست کژ شود او بيگمان | | راستي چنگ را بيست و چهار است رود |
رقص نزيبد ز بز، تيشه زني از شبان | | گرچه بدون تو چرخ تاج و نگين داد ليک |
نايد از آن خوشهها آب خوشي در دهان | | گرچه مشعبد ز موم خوشهي انگور ساخت |
رونق سکبا نرفت، گر تره آمده به خوان | | گر فلکت بنده گشت نقص کمال تو نيست |
کي کند از مرغ گل صنعت عيسي زبان | | کي شود از پاي مور دست سليمان به عيب |
بنده به دور تو هست شاعر صاحبقران | | خسرو صاحب خراج بر سر عالم توئي |
بنده به شمشير شاه باد بريده زبان | | گر به جهان زين نمط کس سخني گفته است |
اهل بصر گوشت گاو دانند از زعفران | | شاه جهان نظم غير داند از سحر من |
ليک تف آفتاب فرق کند اين و آن | | گرچه به چشم عوام سنگچه چو لولو است |
شهپر جبريل باد بر سر تو سايبان | | اي فر پر هماتي سايهي درگاه تو |
باد برنده چو مور ريزهي خوان تو جان | | باد خورنده چو خاک جرعهي جام تو جم |
تا ابد آمين کناد عاقلهي انس و جان | | هاتف نوروز باد بر تو دعا گوي خير |
کالبد خاک را نزل رسيد از روان | | تا نفخات ربيع صور دميد از دهان |
غاليهساي است باد بر صدف بوستان | | غاشيهدار است ابر بر کتف آفتاب |
کرد علمهاي روز پرچم شب را نهان | | کرد قباهاي گل خشتک زرين پديد |
شب تن بيمار داشت لاغر ازين شد چنان | | روز به پروار بود فربه از آن شد چنين |
راست چو قوس قزح برگذر کهکشان | | عکس شکوفه ز شاخ بر لب آب اوفتاد |
عيسي يک روزه گل، مهد طرب گلستان | | مريم دوشيزه باغ، نخل رطب بيد بن |
معدن کافور هست خطهي هندوستان | | ني عجب ار جاي برف گرد بنفشه است از آنک |
فاخته الحمد خواند گفت که جاويد مان | | شاخ چو آدم ز باد زنده شد و عطسه داد |
هندوي حلقه به گوش گرد افق پاسبان | | دوش که بود از قياس شکل شب از ماه نو |
کز دو گروهي بديد ياوگيان خزان | | داد نقيب صبا عرض سپاه بهار |
سوسن کن ديد کرد آلت زوبين عيان | | خيل بنفشه رسيد با کله ديلمي |
نيسان کان ديد کرد لشکري از ضيمران | | شاه رياحين بساخت لشکر گاه از چمن |
سبزه چو آن ديد گرد چارهي برگستوان | | بيد برآورد برگ آخته چون گوش اسب |
بستان کان ديد کرد قبهاي از ارغوان | | از پي سور بهار ياسمن آذين ببست |
نرگس کان ديد از زر تر جرعه دان | | لاله چو جام شراب پارهي افيون در او |
غنچه که آن ديد کرد مهرهي شنگرفسان | | بود سر کوکنار حقهي سيماب رنگ |
بلبل کان ديد کرد زمزمهي بيکران | | مجلس گلزار داشت منبري از شاخ سرو |
نسرين کان ديد کرد لخلخهي رايگان | | قمري درويش حال بود ز غم خشک مغز |
گلبن کن ديد کرد مدحت شاه امتحان | | فاخته گفت از سخن نايب خاقانيم |
خواند به دوران او شروان را خيروان | | شاه سلاطين فروز خسرو شروان که چرخ |
زهرهي زهره به تيغ دهرهي دهر از سنان | | زهره و دهره بسوخت کوکبهي رزم او |
گوشهي عرش از سرير، خوشهي چرخ از بنان | | گوشه و خوشه بساخت از پي مجد و ثنا |
دولت ملک عجم، صولت تيغ يمان | | دولت و صولت نمود شير علمهاي او |
پايهي بحر محيط، مايهي حوض جنان | | پايه و مايه گرفت هم کف و هم جام او |
راحت جان از خرد، ساحت کون از مکان | | راحت و ساحت نگر از در او مستعار |
غايت نصر از غزا، آيت وحي از بيان | | غايت و آيت شناس نامزد حضرتش |
يافته مهر کمال، بافته درع امان | | يافته و بافته است شاه چو داود و جم |
ساخته شعرا براق تاخته بر فرقدان | | ساخته و تاخته است بخت جهانگير او |
سوده قضا در رکاب، بوده قدر در عنان | | سوده و بوده شمار اشهب ميمونش را |
بسته به شست کمند، خسته به گرز گران | | بسته و خسته روند تيغ وران پيش او |
واي به دبستان شرع با تو خرد درس خوان | | اي به شبستان ملک با تو ظفر خاصگي |
رستم دين قدر توست هفت فلک هفتخوان | | کعبهي جان صدر توست، چار ملک چار رکن |
در وطن عنکبوت کرگدن و آشيان | | قدر تو کي دل نهد بر فلک و چون بود |
کاي ملکوت اسجد و اکادم وقت است هان | | دهر جلال تو ديد ايمان آورد و گفت |
طرفه بود هندويي از عربي ترجمان | | تيغ تو داند که چيست رمز و اشارات دين |
تاج سر کوکنار، افسر نوشيروان | | نيست نظير تو خصم خود نبود يک بها |